بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

از علی

سلام به دوستای گلم ادامه ماجرای از پوشک گرفتن علی آقامون از سه شنبه ۱ اردیبهشت تا دیشب ۴اردیبهشت خودم هر یک ساعت علی میبردم داخل دستشوییش که جلوی در حموم گذاشتم جیش میکرد اما از دیشب تصمیم گرفتم دیگه خودم نبرمش و فقط ازش بپرسم که جیش داره یا نه وتذکر بدم که داخل خونه و شلوارش جیش نکنه و بگه که ببرمش داخل دستشوییش جیش کنه.بعد از جیش کردنش هم یه برچسب میدم بچسبونه به دیوار(حالا آخر که کلا از جیش گرفتمش عکس و تعداد برچسب هارو میذارم )آخه میخوام خودش یاد بگیره که بگه جیش دارم اینکه همش من ببرمش که فایده ای نداره نه میتونه خودش کنترل کنه و به یاد میگیره که بگه جیشش رو. شب دوم از جیش گرفتن علی دوسته محسن همسرم(آقامحمد)اومدن خونمون زحمت یه...
5 ارديبهشت 1394

پروژه بزرگ از پوشک گرفتن علی!!

سلام به همگی           آغاز پروژ بزرگ از پوشک گرفتن علی کلید خورد ۳۱ فروردین هوا عالی بود برای همین اولین لباس تابستونی امسال تن علی کردم.رکابی و شلوارک. فرستادمش داخل حیاط با اسباب بازیاش بازی کنه وقتی برگشت و غذاشو خورد حدودا یه نیم ساعتی به زمان خوابش مونده بود که دیدم خیس کرده(آخه من الان یه ۱ سالی میشه که علی پوشک یا لاستیک نمیکنم جز مواقعی که بیرون میریم.داخل خونه اوایل یه کهنه و بعدش ۲ کهنه و شرت و شلوار پاش میکردم که هم باعث شه بتونه جیشش رو کنترول کنه هم وقتی خیس شد بگه که جیش کردم و هم اینکه علی به شدت گرمایی و پارسال همش زخم و جوش میشد که با این طرح دیگه از جوش و... خبری نبود ا...
1 ارديبهشت 1394

از علی

از علی          برای علی شنبه شب(۲۸/فروردین)زنگ زدم که با آبجی فاطمم صحبت کنم وقتی صحبتم تموم شد قطع کردم بعد علی گفت: منم صبت کنم (صحبت) برای همین بغلش کردم که خودش شماره بگیره و با خاله جون صحبت کنه(البته بهش میگم کدوم عدد رو بزنه ) بعد نشست رو صندلیش و شروع کرد به صحبت کردن.و ماجرای ظهر که برده بودمش کوچه برای خالش تعریف کرد. فردا صبحش(۲۹ام)شارژر گوشی باباش رو گرفته رفته زده به پریز من داخل آشپزخونه بودم اومدم این صحنه دیدم.یه دفعه سرجام ایستادم و با یکم اخم به علی نگاه کردم بعد میگه: باشما کاری نداشتم من عکس زیری هم باباش تازه از سرکار اومده ب...
1 ارديبهشت 1394